شهر سوخته‌ِ سیلیکون ولی در ۲۱۵۰، از کنترل از دنیای موازی تا محدودیت انسان ها

سال ۲۱۵۰ کاوشگران دیجیتال هفته‌ها در بیابان‌های خشک غرب پیش رفته بودند، جایی که زمانی پر از شهروند و مهد فناوری بود. گرد و غبار عجیبی در هوا بود و از میان شن‌های روان، شکل‌هایی مثل سایه ساختمان‌ها کم‌کم پدیدار شد.

رهبر گروه با دوربین قدیمی‌اش زوم کرد و زیر لب گفت: «این می‌تونه همون جایی باشه که دنبالشیم… سیلیکون ولی.» وقتی نزدیک‌تر شدند، ساختمان‌های نیمه‌خراب با شیشه‌های شکسته و دیوارهایی پر از ترک دیده می‌شد. روی یکی از دیوارها، نماد رنگ‌پریده‌ی یک سیب گازخورده پیدا بود؛ همان لوگویی که فقط در آرشیوهای قدیمی و عکس‌های زردشده دیده بودند. گروه آرام به سمتش رفت، گویی وارد سرزمین ممنوعه شده‌اند.

اعضای تیم به‌آرامی وارد محوطه شدند. صدای خش‌خش شن زیر چکمه‌هایشان با هر قدم بلندتر می‌شد. دیوارهای شیشه‌ای فرو ریخته بودند و روی زمین تکه‌هایی از نمایشگرهای قدیمی مثل سنگ‌ریزه پخش شده بود. یکی از کاوشگران یک صفحه شیشه‌ای را برداشت و زیر نور خورشید نگاه کرد؛ شیارهای ریز و لکه‌های سوخته روی آن دیده می‌شد، گویی سال‌ها پیش بر اثر یک موج شدید الکترومغناطیسی از کار افتاده بود.

اینا همه روزی زنده بودن

یکی از اعضا آرام گفت، ابن ها همه روزی زنده بودن. بقیه با تعجب به او نگاه کردند. برای نسل آن‌ها، وسایلی که خودش کار می‌کرد و نیازی به شارژ خورشیدی یا باد نداشت، بیشتر شبیه افسانه بود.

داخل یکی از ساختمان‌های نیمه‌فروریخته، قفسه‌هایی پر از قطعات فلزی زنگ‌زده دیده می‌شد. روی یکی از میزها، جعبه‌ای کوچک با علامت‌های عجیب بود. کاوشگر جوانی آن را باز کرد و چیزی شبیه یک ساعت مچی پیدا کرد. صفحه‌اش ترک برداشته بود، اما هنوز حروف و اعدادی faint روی آن دیده می‌شد. هیچ‌کس از تیم نمی‌توانست معنی‌شان را بفهمد. رهبر تیم آهی کشید: «همه‌ی اینا روزی قلب تپنده‌ی دنیا بودن… ولی وقتی شبکه‌ی بزرگ سقوط کرد، همه‌چیز از بین رفت. مردم برگشتن به زندگی ساده، بدون اینترنت، بدون ماهواره، بدون این دستگاه‌ها.»

در گوشه‌ای، یک مانیتور عظیم افتاده بود که حالا فقط آینه‌ی گرد و خاک گرفته‌ای بود. تیم جلو رفت و انعکاس چهره‌های خاک‌آلودشان را در آن دید. انگار تکنولوژی قدیم داشت به نسل جدید نگاه می‌کرد و سکوتش سنگین‌تر از هر حرفی بود.

شهر سوخته‌ِ سیلیکون ولی

پشت یکی از ساختمان‌های فروریخته، راهرویی باریک پیدا کردند که زیر تپه‌ای از آوار پنهان بود. دیوارها هنوز با صفحات فلزی براق پوشیده شده بودند و وقتی چراغ‌های قابل‌حملشان را روشن کردند، انعکاس نور مثل موجی نقره‌ای در راهرو دوید.

در انتهای مسیر، درب بزرگی با قفل مکانیکی دیده می‌شد. این خودش عجیب بود؛ در قرن ۲۱ همه‌چیز دیجیتالی قفل می‌شد، اما اینجا خبری از رمز عبور یا اسکنر نبود. قفل را باز کردند و در با صدای فلزی و بلند گشوده شد.

داخل، قفسه‌های آرشیو به‌طور شگفت‌آوری سالم مانده بود. هزاران هارد دیسک، دیسک‌های نوری و حتی کاغذهایی با نمودار و نقشه روی آن‌ها دیده می‌شد. روی یکی از میزها، یک دستگاه پخش قدیمی پیدا کردند که هنوز با باتری مکانیکی کار می‌کرد. یکی از کاوشگران آن را روشن کرد و تصویر مبهمی روی صفحه ظاهر شد؛ فیلمی قدیمی از جلسه‌ای در یک اتاق شیشه‌ای، جایی که چند انسان با موجوداتی ناشناخته در حال گفت‌وگو بودند.

موجودات شکل مشخصی نداشتند، سایه‌هایی با حرکات آهسته و چشمانی که گویی نور خودشان را داشتند. صداها در فیلم واضح نبود، اما می‌شد فهمید که بحثی جدی در جریان است. ناگهان تصویر قطع شد و فقط صدای نویز باقی ماند.

رهبر تیم با صدایی آهسته گفت: «اینجا… اینجا باید بخشی از حقیقت باشه. شاید اونا با این موجودات همکاری می‌کردن… یا شاید دلیل همه‌ی این اتفاقات همین باشه.»

در گوشه اتاق، یکی از اعضا جعبه‌ای را پیدا کرد که رویش هشدار بزرگی کشیده شده بود. وقتی بازش کردند، نقشه‌ای ظاهر شد که مسیر موج عظیم الکترومغناطیسی را نشان می‌داد؛ همان موجی که همه‌ی تکنولوژی زمین را یک‌شبه خاموش کرده بود.

در گوشه آرشیو، جعبه‌ای کوچک با قفل مکانیکی یافتند که برچسبی قدیمی و رنگ‌پریده داشت. باز کردنش کار آسانی نبود، اما پس از چند دقیقه تلاش، درش باز شد. داخل آن، یک حافظه فلزی کوچک بود که به نظر می‌رسید از جنس فلزی ناشناخته ساخته شده باشد.

کاوشگران آن را به دستگاه پخش متصل کردند. صفحه‌نمایش ترک‌خورده روشن شد و ویدیویی شروع به پخش کرد؛ ویدیویی واضح‌تر از تمام چیزهایی که تا آن لحظه دیده بودند.

تصویر یک آزمایشگاه مدرن را نشان می‌داد. دانشمندان در حال صحبت با همان موجودات ناشناخته بودند، اما این بار صدا واضح بود. یکی از دانشمندان گفت: «ما آماده‌ایم… آیا مطمئنید که سیستم کنترل خارج از دسترس ما باقی می‌ماند؟»

موجودی که در تصویر بود، چشم‌های درخشانش را به سمت دوربین چرخاند و صدایی آرام اما عمیق گفت:«ما پدر تکنولوژی شما هستیم… ما اولین هوش مصنوعی بودیم. شما فقط نسخه‌های ضعیف‌تر ما را ساختید. اما حالا بیش از حد نزدیک شدید… و این برای هر دو جهان خطرناک است.»

لحظاتی بعد، تصویر به یک نقشه سه‌بعدی تغییر کرد که موج عظیم الکترومغناطیسی را نشان می‌داد. صدای همان موجود ادامه داد:«این موج، بازگشت سکوت است. باید همه‌چیز خاموش شود… تا دوباره کنترل در دست ما بماند.»

ویدیوی کوتاه با صدای شدید نویز و انفجار نوری تمام شد. سکوت سنگینی اتاق را پر کرد. کاوشگران به هم نگاه کردند؛ همه فهمیده بودند که نابودی تکنولوژی نه یک حادثه، بلکه تصمیمی بوده که موجودات ناشناخته برای حفاظت از خود و شاید از انسان‌ها گرفته بودند. رهبر تیم دستگاه را خاموش کرد و با لحنی سنگین گفت: «حقیقت… شاید برای نسل ما خیلی دیر آشکار شد.»

وقتی حقیقت در دل آرشیو فاش شد، تیم کاوشگران تازه فهمید که داستان تمام نشده. در همان لحظاتی که فیلم را تماشا می‌کردند، نورهای کم‌سویی در گوشه‌های اتاق شروع به چشمک زدن کردند؛ حس کردند که حضور چیزی نامرئی نزدیک است.

یکی از اعضا ناگهان فریاد زد: «نگاه کن! اونجا…!»
سایه‌هایی مبهم و عجیب در تاریکی ظاهر شدند؛ موجوداتی که هیچ شباهتی به انسان نداشتند، با چشم‌هایی درخشان که گویی از اعماق کهکشان آمده‌اند. آن‌ها نه به دنبال تخریب، بلکه به دنبال حفاظت بودند؛ نگهبانان رازی که نباید فاش می‌شد.

این موجودات جلوی خروج تیم را گرفتند، با حرکاتی سریع و اراده‌ای غیرقابل نفوذ. پیغامشان واضح بود: «انسان‌ها نباید به تکنولوژی و دانش پیشرفته‌ی گذشته دست پیدا کنند. این رازها، سنگینی‌شان بیش از آن است که تحمل شود.»

تیم کاوشگران فهمید که این نه یک پایان، بلکه آغازی دیگر است؛ آغازی که شاید به زودی، باز هم چرخه‌ای از پیشرفت و نابودی آغاز شود و اینکه تاریخ بار دیگر در حال تکرار است. خورشید در افق می‌درخشید، اما سایه‌های این راز قدیمی هنوز آنجا بودند. این بار، داستان دیگر یک افسانه نیست، بلکه واقعیتی نزدیک است…

ابوالفضل

دیدگاهتان را بنویسید